نه ماهگی
آرام جانم نه ماهه شد . پسرک نه ماهه ام در خانه مان چهار دست و پا از اتاقی به اتاق دیگر جولان میدهد و فریاد های شادیش فضا را پر میکند عجب نیست که فکر میکنم این روزهای شیرین از عمرم کم نمیشود چرا که در چنین هوایی نفس میکشم . هوایی پر از شادی های معصومانه کودکم . خدایا سپاس . یک – نیم ساعتی هست که خوابیده ، از خستگی تاب ایستادن ندارم . کتابی در دست میروم و در کنارش دراز میکشم چشمانش در چشم خانه میگردد خنده بلندی میکند و ارام میشود ناگهان چشم باز میکند کتاب را میبندم و آغوشم را باز میکنم، میآید درون آغوشم سرش را میگذارد روی بازویم هردوآرام میگیریم و خواب... دو – نشسته روی صندلی غذایش ، فکر نکنید که ر...
نویسنده :
ناهيد
13:44